آسیب شناسی روانی

آسیب شناسی روانی کاوش علمی حالات روانی غیرطبیعی است که برای بیش از یک قرن، گشتالتی (روانشناسی گشتالت یک مکتب فکری است. که به ذهن و رفتار انسان به عنوان یک کل نگاه می کند) را برای اختلالات روانپزشکی ارائه کرده است. و پیشرفت های بالینی و علمی را در روانپزشکی مدرن هدایت می کند.

.با این حال، در پی پیشرفت های فنی عظیم، آسیب شناسی های روانی به طور فزاینده ای توسط تحقیقات عصبی زیستی، ژنتیکی و عصب روانشناختی به حاشیه رانده شده است. این فرسایش مداوم پدیدارشناسی روانپزشکی بیشتر توسط تصادفی بودن بالینی و همچنین تحت فشار مراقبت های بهداشتی و سیستم های تحقیقاتی تقویت می شود.

مهارت ارزیابی دقیق و دقیق آسیب‌شناسی روانی به شیوه‌ای واجد شرایط، یکی از ویژگی‌های اصلی متخصصان سلامت روان بود. اما برنامه‌های درسی امروزی به طور فزاینده‌ای به آموزش آن توجه کمتری می‌کنند.

محکومیت آسیب شناسی روانی

بنابراین مرز بین آسیب‌شناسی و انواع «عادی» بیشتر محو می‌شود. علیرغم همه پیشگویی ها مبنی بر محکومیت آسیب شناسی روانی، و با توجه به اینکه پارامترهای عصبی-بیولوژیکی هنوز برتری و ارزش تشخیصی افتراقی خود را برای نشانه های افتراقی (تشخیص دهنده) نشان نداده اند. تشخیص روانپزشکی همچنان منحصراً بر آسیب شناسی روانی در DSM-5 و ICD-11 تکیه می کند. پژوهش‌ها و کلینیک‌های معاصر در روانپزشکی به رویکردهای آسیب‌شناختی روان‌پزشکی کمترنیاز دارند. بلکه بیشتر متمایزتر برای توسعه رویکردهایی نیاز دارند که دانش حرفه‌ای و تجربه بیماران را ادغام کنند.

دومین وظیفه:

آسیب شناسی روانی عمومی، از جمله آسیب شناسی روانی «ویژه» و «عملکردی»، تشخیص تجربیات و رفتارهای «غیر طبیعی» از «عادی» و توصیف ماهیت و تحولات این «نشانه ها» است. در آسیب شناسی روانی خاص، تمرکز بر روی تجربیات خود و گزارش های خود از حالات روانی بیماران بوده است. تا بر بیان و رفتارهای قابل مشاهده آنها که از نظر روایت های دیدگاه اول شخص به عنوان مهم اما کمتر از تجربیات شخصی خاص تلقی می شوند. آسیب شناسی روانی عملکردی با تعریف کارکردهای ذهنی انحرافی توسط مشاهدات پزشکان یا افراد ثالث از بیان و رفتار افراد یا با عملکرد آزمایشی آنها است. به عنوان مثال، در وظایف عصب روانشناختی، استراتژی متفاوتی را اتخاذ کرد.